انگشت های او که زبانی شده اند با قصه هایی ناگفته از نادیده هایی که به گوش قلب مینشینند و به ژرفای دل رخنه میکنند. درنگی به اندک قصد آنها برای اوج و ضربتی به حدت بال زدن فرشته ها. چشم هایش رقص را در کران بی پایان رویاییم به طلوع میگذارد و آن نوش که مدهوش کند را به طریق وصف ناشندنی به سوی من میفرستد. سماع فرشته ها به نمایشی گشته که همایش بی پروای خردمندان بیهوش گشته و ناگفته های که نقل مجلس سکوت موسیقی آن بزم گشته. تقریبی از اوج به تباهی سوختن مبدل گشته و آخر صدای بال زدن قطع میشود.

صدای بال فرشته ها

گشته ,فرشته ,ها ,اوج ,زدن ,بی ,فرشته ها ,گشته و ,صدای بال ,به نمایشی ,خردمندان بیهوش
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها